کابوس تولد
فرض کنید چند ساعتی را در خواب بوده ایم و بعد از بازکردن چشم ببینیم در رختخواب خود نیستیم و وسط یک صحرا هستیم یا جایی دیگر در یک جنگل. مثل فیلمهای سینمایی که نشان میدهند طرف از یک تونل زمان عبور کرده و چند صد سال جلوتر وارد تمدنی دیگر وارد میشود یا برعکس به چند صد سال عقبتر بر میگردد. تولد هم همینگونه است. یک دفعه چشم باز میکنیم و میبینیم در یک خانواده ثروتمند یا گدا به دنیا پا گذاشته ایم. چشم باز میکنیم و میبینیم در یک کشور فقیر یا غنی قرار داریم. به همین هر دم بیلی. آن بدبختی که در اتیوپی چشم باز کرده که حقی برای انتخاب نداشته و یکهو خودش را در آن مصیبت سرای گرسنگی پیدا میکند.
آن دسته آدمهایی که علاقمند به زاد و ولد هستند هیچوقت از خودشان نمیپرسند اینی که قرار است به دنیا بیاید نظر خودش چیست؟ اصلا من خودم از بودن خوشحالم و روزی 100 دفعه پای بابا و ننه ام برای بوجود آوردن خودم را میبوسم که بخواهم یکی دیگر را اینجا هوار کنم. این بابا قرار است یکهو چشم باز کند و الباقی را دیگر گفتم.
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم دی ۱۳۹۴ ساعت 22:44 توسط من
|