پیر
در خیابان که را میروم افراد سالمند و بعضا دست به عصا را میبینم که برخی به سختی راه میروند. برخی دست و پای معیوبی دارند، برخی چشمی و گوشی. چهره شان از ستمهای زندگی که بر آنها رفته حکایت دارد. با خودم می اندیشم اینهمه در تلاشم تا از خیابان با مهارت گذر کنم که ماشین به من نزند، دستهایم را بشویم که بیمار نشوم، فلان غذا را نخورم که چربی، قند و فشارخون نگیرم. دهها و دهها نگرانی و پشت بند آن مراقبتهای مربوط را انجام دهم که آخرش چه؟ برسم به همان سنی که آن سالمند معیوب به آن رسیده و آخرش بشوم او که با کندی خودش را بدوش میکشد.
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 15:14 توسط من
|