صد سال دیگر بعد از ما چه میماند؟ مردم نیشابور در حمله مغولان نابود شدند. میلیونها نفر در اثر طاعون در اروپا مردند. میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم قتل عام شدند. بسیاری از انها شاید در هنگام به قتل رسیدن یا قبل از ان دعا میکردند که بی نتیجه بود و با ترس و وحشت کشته شدند. نامی از انها نیست. استخوانهایشان پودر و خاک شد. چه زحمتها کشیدند و جان کندند که بمانند و دیگر اثری از انها نیست. چقدر زجر کشیدند. این است دنیا، زندگی و حرص و غمهای تمام نشدنی ان. همه ما به نوعی در حال شکنجه شدن در این زندگی هستیم که بدون اراده و خواستمان بر ما تحمیل شد. شاد و غمگین، راضی و ناراضی، گدا و پادشاه باید با مرگ روبرو شویم.  چقدر بی معنی و وحشتناک. هر جور که دوست داریم زندگی کنیم یا هر جور که دوست نداریم زندگی کنیم باز باید خاک و خاشاک شویم و بس. برنده ای در کار نیست. ما همه در زندگی بازنده ایم. همه محکومیم به باختن، نیست شدن، زجر کشیدن، ترسیدن، چون همه باید بمیریم، خیلی زود. همه باید با این مرگ بی درمان روبرو شویم. همه سوار بر قایقی از ترسیم. چقدر زندگی بیرحمانه و پوچ طراحی شده است.