مردگی
زندگی ای در کار نیست. تولدی هم نیست فقط استارت یک مرگ زده میشود. مثل یک کرونومتر. پیر و پیرتر میشویم، مرگ فقط پایان این آهسته مردن است. زندگی مثل ریختن مشتی آب در کف دست ماست و ما باید با بیچارگی شاهد از دست رفتن این اب حیات باشیم و اول حسرت و هر چه پیشتر برویم از تمام شدن آن بترسیم. حالا چه طور باید شاد بود و لذت برد. چطور میتوان در وصف زیبایهایش شعر سرود و خوش هم بود.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 20:12 توسط من
|