مینویسم پس ضعیف هستم
در جوانی یاد گرفتم که بنویسم تا آرام شوم.این موثر بود. اما زندگی آرام ننشست تا من فقط با نوشتن بتوانم از چنگ رنجهای آن فرار کنم. آنقدر ضجرها برایم پیش آمد که نوشتن، درد دل کردن، حرف زدن، مشورت کردن اثری نداشت. آب در هاون کوبیدن بودن، انگار نه انگار. من هم قوی شدم. شاید عنوان درستش به بدبختی عادت کردن بود. بهرحال دیگری نیازی به دوست برای همدردی، نیازی به نوشتن برای تخلیه شدن احساس نمی کردم. اکنون که مینویسم شاید ضعیف شده ام. ضعیف تر وقتی است که گدای نظر دیگران برای نوشته هایم باشم.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 1:25 توسط من
|