مینویسم پس ضعیف هستم

در جوانی یاد گرفتم که بنویسم تا آرام شوم.این موثر بود. اما زندگی آرام ننشست تا من فقط با نوشتن بتوانم از چنگ رنجهای آن فرار کنم. آنقدر ضجرها برایم پیش آمد که نوشتن، درد دل کردن، حرف زدن، مشورت کردن اثری نداشت. آب در هاون کوبیدن بودن، انگار نه انگار. من هم قوی شدم. شاید عنوان درستش به بدبختی عادت کردن بود. بهرحال دیگری نیازی به دوست برای همدردی، نیازی به نوشتن برای تخلیه شدن احساس نمی کردم. اکنون که مینویسم شاید ضعیف شده ام. ضعیف تر وقتی است که گدای نظر دیگران برای نوشته هایم باشم.

زنده و مرده

تا زنده ایم میجنگیم تا زنده بمانیم. تا رنج هست تلاش میکنیم تا از رنج خارج شویم. وقتی فارغ از درد و رنجیم خیلی زود تفریحات مان رنگ دلمردگی بخود میگیرد. خنده ها چه کم دوامند. دمی نمیگذرد که آثاری از خنده نمیماند اما غمی داشته باش مگر یک دم ولت میکند. اصلا بدن ما غم ساز است. پس رنجور و غیر رنجور هر دو در رنجیم. دنیای مردگان هم ترسناک است: مردن، عذاب قبر، عزرائیل، جهنم. نه این دنیا شادی است نه  آن دنیا. ضجر در همه جاست. تا هستیم باید ضجر بکشیم.

مرگ

پیر شده ام. از مرگ میترسم.

 خدایا ان لحظه ای که به دیدار تو می آیم دستانم چه خالی است. آن لحظه که پیکرم را در خاک سرد میگزارند چه نیکی مرا به بخشودگی تو امیدوار میکند؟  چرا اینهمه عمر توشه ای برای زمان مرگم نیندوختم؟ از هر کس دیگر این سزاوار بود جز من. من که سیر آفاق کردم و عمری را در راه آموختن سپری کردم . چه سالهایی صرف دنیا شد. چقدر مشغول روزمرگی شدم و اکنون به ناگاه از این خواب برخاستم. چرا غافل از انتهای زندگی بودم؟ خدایا میترسم قرار گرفتن زیر خروارها خاک. میترسم از عذابی که وعده اش را داده ای. خدایا روسیاهم.

تشبیه زندگی

بارها زندگی را به چیزی تشبیه کردم. به یادگیری بی پایان، به یک سفر، به صحنه تئاتر. هیچکدام آنطور که میخواستم مرا راضی نکرد. فکر میکنم تشبیه ام را یافته ام. بنظرم زندگی مثل سوار شدن به یک قطار است. این قطار از مسیری میرود و ما مشغول تماشای مناظر هستیم. سوار شدیم و بالاخره هم در ایستگاهی باید پیاده شویم. برخی زودتر پیاده میشوند برخی دیرتر. نباید خوشحال باشیم که هنوز نوبت پیاده شدن ما نرسیده است. نخندیم به آنانی که الان باید پیاده شوند. هرکدام بر روی صندلی نشسته ایم که بسیار کسان آنجا نشسته بودند. ما نیز در ایستگاهی پیاده خواهیم شد و دیگری برروی صندلی ما خواهد نشست بی آنکه او بداند ما که بوده ایم الی ابد.