قبرستان
بعد از 13 سال سر قبر خواهرم رفتم. به سختی قبرش را پیدا کردم. داغ دلم تازه شد. تمام آن زجرها و دردهایی که از بدو تولد کشیده بود به یادم آمد. طفل بیگناه برای زجر کشیدن خلق شده بود. تمام آن گریه ها و ناتوانی هایش برایم زنده شد. بیهودگی بدنیا آمدنش و بی تاثیری تمام دعاها و نذرها و امیدهایمان. بی نتیجه بودن تمام سوالاتمان و صدها چرا که با مرگ او هم تمام نشدند. سر قبر برادرم هم رفتم. صد متر آنطرف تر از خواهرم در زیر خاک بود. او هم تماما درد و رنج تحمل کرد و ذره ذره نابود شد. این دو سالهاست که مرده اند اما داغ دل من از بین نرفته است. بیهودگی زندگی را حداقل من با زندگی سراسر رنج و مرگ این دو بخوبی لمس کرده ام. برای همین باز اهمیت فریب فرآیند تکامل را نخوردن و به دام جفتگیری و تولید مثل بیهوده نیفتادن برایم یادآوری شد.
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۵ ساعت 16:54 توسط من
|