بسیاری از دانشجویان را دیده ام که در رشته ای درس میخوانند که از آن بیزارند. کارمندانی را دیده ام که از شغل خود نفرت دارند و در کل آدمهایی که از وضع فعلی خویش رضایت ندارند. اما همچنان به مسیر خود ادامه میدهند. دانشجویان جزوه های تهوع اور را میخوانند و حفظ میکنند و در اخر ترم از حافظه خود دلیت (delete) میکنند. اگر هارد کامپیوتر بود از این همه ذخیره اطلاعات و پاک کردن آنها سوخته بود. کارمندانی که اوضاع ناعادلانه و نامطلوب محیط کار را تحمل میکنند و جیک نمیرنند. از اینها گذشته، همه ما در هر شغل و منصبی که باشیم، در حال کار مشترکی هستیم به نام زندگی. از زندگی خود مینالیم از آن راضی نیستیم و در برخی موارد امکان تغییر آن را هم نداریم مثلا به مرض بیدرمانی دچاریم اما جرات خاتمه دادن به آن وضع را هم نداریم. جرات نداریم تغییر رشته دهیم و درس دیگری بخوانیم. جرات نداریم شغل خود را ترک کنیم، جرات نداریم به زندگی رنج آور خود پایان دهیم و تا اخرین لحظه با هر فلاکتی که هست باز آنرا به تغییر رشته، به تغییر شغل، به مرگ ترجیح میدهیم چون میترسیم. چون میترسیم به آنها میچسبیم.