گونه جدید

به مرور زمان که سنم زیاد شد و دائم در حال تغییر بودم به نظر میرسد به موجود جدیدی تبدیل شده ام. آنقدر خواستم کمک کنم، بفهمانم، خودم از غم دیگری بیغم نباشم، اگر اطلاعاتی دارم به دیگران هم کمک کنم، مشورت نخواسته بدم و امثالهم که دیگر از این رویه و این گونه ادم بودن پشیمانم چون جز نامردی و پشت پا چیزی نصیبم نشد. در شرایط خیلی بهتر، تنها چیزی که در برابر اینهمه خدمات پیامبر گونه نصیبم شد چند تا حرف بود مثلا م م ن و ن یا ت ش ک ر  (= ممنون، تشکر). 

چیزی که من به اشتباه در تمام اینهمه سالهای پشت سرم نفهمیدم این است که انسانها در حال تبدیل به گونه های جدیدی بوده اند و انتظار من از تمامی این گونه ها یکسان بوده است. دو گیاه را نمیتوان همیشه با هم ترکیب کرد مثلا گرده گل گیاه دیگر را اگر روی کلاله مادگی گیاه دیگر بریزیم آن گیاه میوه تولید نمیکند. در مورد جانوران هم همینطور است. اکثرا حیوان نر و ماده باید از یک گونه باشد تا فرزندی تولید شود. البته استثنائاتی هم هست مثلا ببر و شیر میتوانند با هم آمیزش کنند. چنین مواردی زیاد نیست. البته ببر و شیر از هم دوری میکنند و باید آنها را در قفس نگه داشت تا آمیزش و تولید فرزند را داشته باشند و در شرایط طبیعی از هم فاصله میگیرند. 

در مورد آدمها هم همین است. انسانی که خیر خواه است و بی توقع نصیحت مجانی و مفید میدهد با آن فردی که در خانواده سودجو و زیر اب زن یا مفت خور به دنیا آمده و پرورش یافته است فرق دارد. این دو شاید از نظر ژنتیکی انقدر تفاوت نداشته باشند که بخواهیم آنها را گونه های متفاوت بنامیم ولی از نظر اجتماعی از نوع و شاید بتوان گفت گونه ای جدا هستند. من در پارک بازی کودکان که هنوز اموزشهای مدرسه یا رو در رو شدن با اجتماع در کودکان امکان شکل گرفتن شخصیتشان را نداده بود، خود دیدیم چطور برخی بچه ها از همان کودگی زورگو و مفت خورند و برخی صاف ساده و توسری خور و با وجدان. اینها ژنتیک هر فردی است. الان در میابم اصرار در تغییر دیگران یا انتظار برای درست رفتارکردنشان در برابر یک عمر صاف سادگی و توسری خوری ما امری بیهوده بوده است. انتظار ما برای اصلاح شدن این دسته از آدمها فقط به حرص خوردن، خودخوری و تلخ کام کردن خودمان منجر شده است. ما توسری خورها و آن توسری زنها دو گونه متفاوتیم ولی با ظاهر مشابه. پس انتظار تغییر از این گونه نباید داشت. 

 

نادانی مفید

تابستان فرصتی بود تا بوی گند کتاب و کاغذ و مشق را مدتی از خود تصفیه کنم که نشد و باز برایم کار درست شد. هنوز چشم باز نکردم وارد مرداد ماه شدم و خستگی پشت خستگی بر سرم بارید. غم ازدست دادن تابستان را دارم میفهمم اما چرا غم از دست دادن عمر را احساس نمیکنم. فکر میکنم به این دلیل است همه ما دارای یک هدیه هستیم به نام جهل و بیخبری. فکر میکنیم تا ابد زنده ایم. هر نادانی ای بد باشد این نادانی بد نیست. چون اگر این حس زندگی ابدی از ما گرفته شود و آگاهی پیدا کنیم از زمان مرگ چقدر بر ماسخت خواهد گذشت.