باکتریها و آدمها

باکتریها از آدمها باهوشتر نیستند. آدمی میبیند، میشنود فکر میکند، هواپیما میسازد همان باکتری کور و کر و کوچک آدمی را از پا در می آورد. برای همین در هنگام رویایی با یک آدم فقط به هوش و توانایی هایش دقت نکنید. یک ابله میتواند توانایی های منفی داشته باشد. همین دیدن نیمه پر لیوان و تشویق به مثبت اندیشی کورکورانه که این روزها خیلی مد شده است منظورم است. اما اینکار به مانند دیدن تنها یک روی سکه است. هم جنبه های مثبت و هم منفی افراد را ببینید و فکر کنید او با هر کدام چه کارهایی میتواند انجام دهد. 

باز هم کاسه داغتر از آش

امروز دوستی به کارخانه ما آمده بود و برای استخدام در آن پرس و جو میکرد. سالها بود که این دوست در آنسوی آبها بود و کار ثابتی برایش فراهم نبود. بالاخره اینهمه دربدری او را به سرزمین گل و بلبل برگردانده بود.

خواستم کمی به او راه و چاه را نشان دهم اما برای هر جمله من که با بدبختی بدست آمده بود و ماحصل تحقیر شدن، رنج کشیدن، ساختن و سوختن، شناخت انسانها، فکر کردن برای یافتن منطقهای حاکم بر بی منطقی، خواندن نیت آدمها و خلاصه سالها خودآموزی در یک سیستم بی کفایت اما پرحقه و نیرنگ بود، او فورا جمله ای به زبان می آورد و در آن جمله یک کلمه "باید" وجود داشت. گوشی برای شنیدن راهکارهای من که نامش تجربه بود نداشت و باز حرف خودش را بر زبان می آورد.

فهمیدم دوباره دارم مرتکب اشتباه میشوم. دارم کاسه داغتر از آش میشوم. بعد از یکی دو جمله بی مصرف در مورد فلسفه زندگی و مثبت اندیشی و چیزهای دیگر به زبان آورد شروع کردم به تکان دادن سرم و تایید حرفهای او تا زودتر ساکت شود. 

برای برخی بهترین کمک این است که به او اجازه دهیم همه چیز را خودش و از صفر تجربه کند و بارها در چاه بیفتد.

چرا نباید به این آدمهایی که فکر میکنند همه چیز را میدانند کمک کرد؟ (چرا نباید کاسه داغتر از آش بود؟)

چون اولا برخی از آدمها باید سرشان به سنگ بخورد تا قدر تجربه را بدانند.

دوم چون من پیامبر نیستم.

سوم اینکه من این تجربه ها را توی زباله دانی پیدا نکردم و تجربه ها سرمایه های زندگی من هستند. کسی هم آنها را رایگان بمن یاد نداد.

چهارم، اگر هم او از من تجربه مرا میطلبید و خیلی هم حرف گوش کن بود از کجا معلوم روزی دل مرا به درد نیاورد و یادآوری کمکهای من مرا بیشتر نسوزاند.

پنجم، به فرض این دوست خیلی هم قدردان باشد و تجربه های مرا گوش کرده و اجرا کند. در نهایت برای من چه فایده ای دارد؟ فقط تشکر کند و برود پی کارش. تشکر او با صدای آروغ چه فرقی برای من دارد؟

پس من ناچارم که ساکت باشم و نظاره گر افتادن او در چاههایی باشم که با مخ در آن سقوط خواهد کرد. اصلا مردم نصیحت نمیخواهند، بزور که نباید نصیحت و راه و چاه را بخوردشان داد. اصلا شاید دوست دارند خودشان را نابود کنند، بما چه! 

 

 

تربیت درست فرزند

در ممالک فرنگی در پارکها که بروید تابلوهایی هستند که هشدار میدهند به پرنده ها غذا ندهید. البته بسیاری از مردم این تابلوها را نادیده میگیرند. این غذا دادن باعث میشود تا پرندگان به شرایط راحت این غذای آماده خو کنند و نتوانند رفتار طبیعی و سازگار با محیط را نشان دهند و در مواقعی که خبر از غذای راحت آدمیان نیست غذایشان را پیدا کنند. بالاخره همین عدم تطابق ممکن است  با محیط باعث مرگشان شود. 

گاهی که پارک میروم در رفتار کودکان و پدر مادرشان دقت میکنم. حق تقدم، رعایت صف در سوار شدن سرسره، آشغال نریختن و کرم نریختن آزار ندادن این و آن را به فرزندانشان یاد نمیدهند. این پدر و مادر ها در حال تربیت نادرست اما ضروری فرزندانشان هستند. این پدر مادرها فرزندانشان را منطبق با محیط امروز ما تربیت میکنند. فرزند منظم، راستگو و رعایت کننده حق دیگران زود از دیگران عقب مانده و حذف خواهد شد.