آدم وقتی کاری را تکرار میکند ممکن است جزئی از صفاتش شود. مثلا اگر همش دست به سینه بشینیم و پا را روی پا بگذاریم نوعی حالت تدافعی به خود داده ایم و ممکن است بعد از مدتی کم رو شویم. این را از خودم در نیاوردم. مدتها پیش در تلویزیون دیدم که برای رفع مشکل لکنت زبان آدمهای بزرگسال از آنها خواستن که وقتی روی صندلی مینشینند دستها را به هم گره نزنند و پا روی پا نندازند هر چند که اینکار به آنها احساس امنیت میدهد. اگر مدتی در کارها شک کنیم که مثلا در خانه را قبل از خروج نبسته ام، این میشود بخشی از شخصیتمان و در اکثر کارها فکر میکنیم و دلهره داریم که فلان کار را انجام نداده ام و باید دوباره چک کنیم. اگر مدتی شجاعت بخرج دهیم این میشود شخصیت ما و جسارت پیدا میکینم و نترس میشویم. به این فرایند شرطی شدن میگویند و چیز تازه ای نیست. در طول روز با اعمال خودمان و دیگران با کلام و کارهایشان در حال تغییر دادن شخصیت و در نتیجه نحوه عکس العمل ما به وقایع هستند بدون اینکه خودمان خبر داشته باشیم.
برخی کارها هستند که هم خانواده و هم منطق انسانیمان ما را به سمت آنها سوق میدهد یا تشویق میکند، از جمله رعایت حق مردم. مثلا در نیمه شب سر و صدا نکنیم. این مساله را من رعایت کرده ام. اما بعد از مدتی متوجه شدم که این احتیاط مرا دارد ترسو میکند. دیگران چون با بیشعوری شان زحمت فکر کردن به این موضوع را بخودشان ندادند، دائم به عنوان همسایه به سروصدا می پردازند و اگر هم کسی جرات کند به انها حرفی بزند یا بلافاصله دروغ میگویند که سروصدا از من نیست یا اینکه رو در روی ما می ایستند. اما ما چه؟ اول اینکه از بس رو راست رفتار کرده ایم، مغزمان مهارت دروغ گفتن آنی را از دست داده. دوم اینکه جرات اعتراض را از دست داده ایم چون با احتیاط و ترس از اینکه نکند الان دیگران ناراحت شوند و رعایت حالشان را بکنیم، همواره ترس و محتاط بودن را تکرار و تمرین کرده ایم. این نحوه رعایت حق دیگرات بر شخصیت ما تاثیر گذار است که در جاهای دیگر هم خودش را نشان خواهد داد و چوبش را خواهیم خورد.
+ نوشته شده در جمعه بیست و ششم دی ۱۳۹۳ ساعت 21:46 توسط من
|