حس

احساسات مهم هستند اما نه همیشه، نه همه جا. احساس خطر کمک کننده است. غذای خوشمزه حس خوشایندی  است. اما همیشه هم توجه داشتن به احساس خوب نیست. در زندگی روزمره باید احساسات منفی توسط مافوق، صاحبخانه، همکاران، دوستان را تحمل کرد. جنگیدن برای اینکه بمن توهین شده و باید جوابش را بدهم تمامی ندارد. هرچند احساس این پیام را بمن میدهد که کاری انجام دهم اما در بیشتر موارد احساس هست اما من قادر به عکس العمل نیستم. قدرت درگیر شدن با دیگران را دارم ولی باید خفه خون بگیرم چون دستم زیر سنگ آنهاست. هر چه سنم میگذرد بیشتر میبینم که انگار احساس من بیشتر دردسر است و اکثرا پشیزی ارزش ندارد. اینکه الان ناراحتم، میترسم، تنها هستم، غمگینم، سردرد دارم، حقم ضایع شده، اصلا مهم نیست. دنیا مسیر خودش را میرود و چون من یک ذره ناچیز بی اهمیت در این دنیا هستم، احساسم هم مهم نیست. پس نباید زیاد به این فکر کنم که الان حال و حوصله ندارم یا مثلا اعصابم خرد است  یا فلانی بمن توهین کرد.

استتار

در زندگی هنر فقط این نیست که مسائل ریاضی را سریع حل کنیم، خوب نقاشی کنیم و چیزهایی از این قبیل. توان زندگی کردن در میان آدمهای دیگر و در امان ماندن از انها هم هنر میخواهد. بنظرم اولین گام برای زندگی میان آدمها توانایی استتار کردن افکار و برنامه های امروز و آینده است. دهانی که به آسانی افکار را بیرون میریزد یا چهره ای که به سادگی احساس فرد را بروز میدهند موجب می شوند که ما در معرض حسادت  دیگران قرار بگیریم و قابل پیش بینی و حدس زدن باشیم.

عید

یک چرخش دیگر خورشید بدور زمین کامل شد. یک سال گذشت. یک سال دیگر پیر تر شدم. این چرخش بارها و بارها تداوم خوهد داشت. میلیونها بار دیگر. چقدر آدمها آمدند و رفتند و این گردش را نظاره گر بودند. ستارگانی را که ما در اسمانها میبینیم،میلیاردها انسان قبل از ما دیده اند و رفتند. خورشید، ماه و ستارگان همان منظری را دارند که داشتند. چه دانشمندان، شعرا، فاتحان، مردم کوچه و بازار وقتی سر را رو به آسمان میگرفتند همانی را میدیدند که اکنون ما میبینیم. آنها رفتند. آنچه را که ما میبینیم دیگران بعد از ما خواهند دید وقتی که دیگر ما نیستیم.