کمتر مهمتر
دلیل این برعکس عمل کردن کاملا معلوم است. همیشه ادمها برای هر چه که کم باشد یا به سختی بدست اید بیشتر ارزش قائلند تا چیزی که فراوان است. مثلا یک لیوان آب کنار رودخانه بی ارزش است ولی در وسط صحرا با ارزش میشود. این مساله در تمبر و کتاب هم صدق میکند اگر دیگر چاپ نشوند با ارزش میشوند. یک اثر تاریخی هم همین است. بسیاری از اثار تاریخی یک تکه سفال یا سنگ هستند ولی متعلق به زمانهای گذشته اند و ان زمان دیگر بر نمیگردد. در گیاهان هم ماده ای که در خاک کمترین مقدار است دارای مهمترین تاثیر است. مسائلی چون امنیت داشتن، سلامتی داشتن، خانه و سرپناه داشتن هم از این دست هستند. تا انها را داریم نمی فهمیم چقدر مهمند وقتی از دست رفتند تازه می فهمیم. ادمی هم همین است تا زنده است ما تصویرش، صدایش را به وفور داریم تا حدی که دیگر حضورش حالمان را به هم میزند اما وقتی مرد دیگر حرفهایش را نمیشویم حضورش دیگر نیست و کمیاب که نه بلکه نایاب میشود و اینجاست که ارزش پیدا میکند. این ارزش دادن بر اساس احساس است نه منطق. در رفتارهای ما هم همین است وقتی به کسی لطف میکنی و این لطف چند بار تکرار میشود، به عبارتی دیگر کمیاب نیست، فکر میکند نوکرش هستی و وظیفه ات میشود چون لطف تو فراوان و سهل الوصول شده، در نتیجه بی ارزش شده است. این بی ارزش شدن بر اساس بی شعوری ماست نه منطق.