به جلفا رفتم. مرز ایران و جمهوری آذربایجان. طبیعتی زیبا و تا حدی در امان مانده از آشغال ریختن مسافران. دیدن زیبایی رود ارس. البته به همراه این زیباییها حسرت از دست دادن سرزمینهای آن طرف رود توسط قوم بی شعور قاجار ول کن نبود. 

یکی از نقاط دیدنی آن منطقه کلیسای سنت استپانوس است که گویا 1100 سال پیش احداث شده است. کلیسا زیباست و همچنان سرپا. چند قبر سنگی در درون است که حکایت از ادمهایی دارد که تا جان داشتن دعا کردند و انجا دفن شدند. اتاقهای مختلف در محوطه کلیسا بود. محل راهبان، اتاقهایی با طاقهای قوسی و سوراخی در سقف که شاید محل غذا خوردن یا جمع شدن آنها بود. ساختمان اصلی کلیسا و معماری سنگی آن همچنان جالب و تا حدی تحسین بر انگیز است. 

با دیدن کلیسا آنچه به نظرم امد بیهوگی دعا بود. اینها که از 1100 سال پیش در حال دعا بودند چرا اثری از آنها نمانده و تنها یک کلیسای خاک گرفته مانده است؟ چرا با هر سال دعا چیزی به آن کلیسا افزوده نشده است و مثل خیلی تمدنهای دیگر محو و نابود شده اند؟ به نظرم آمد این کارها با انجام ندادنشان یکی هستند. اینکه ما فکر کنیم هزار سال پای کوه دعا بخوانیم سنگ از روی سنگ جابجا میشود فکری بیهوده و ساخته ذهن خودمان است.