نامه ای به فرزندانم
فرزندانم ! شما را دوست دارم . مهر من به شما را وقتی لمس خواهید کرد که خود پدر شوید. این جمله را پدرم بمن گفته بود. اکنون من به شما میگویم. من به دنیا آمدم. از همان روزهای اول ضربات زندگی بر صورت من خورد. از بسیاری از حوادث و بیماریها جان بدر بردم. بسیار بد اقبالیها و رنجها را تحمل کردم. برای نان، خفت را تحمل کردم. برای داشتن سقفی بالای سر از هوشمندی ابلهان تعریف کردم. آن دم که قلبم از رنج شکسته بود، بناچار لبخند زدم. حقم را زیر پای ستمگران ریختم تا دمی مرا آسوده بگذارند. اجازه دادم غارت شوم تا دریده نشوم. از کوچکتر از خود توهین شنیدم و سکوت کردم. این است زندگی. دنیا برای تفریح خلق نشده و ما هم برای خوش گذرانی طراحی نشده ایم. زندگی در دنیا کار هر کس نیست. بطور شانسی برای زندگی انتخاب میشویم ولی بطور حتم باید بمیریم. نمی خواستم تمام این مشقتها، ترسها، نا امیدیها، چراها گریبان شما را بگیرد. نمیخواستم حتی اگر زندگی خوبی میداشتید در نهایت با ترسی بنام مرگ روبرو شوید. شما را دوست داشتم که نخواستم بدنیا بیایید. هیچوقت بدنیا نیایید.
+ نوشته شده در دوشنبه ششم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 23:14 توسط من
|