مثل اینکه خیانت بخشی از ادم بودن است. به دیگران لطف میکنی، ضجر میکشی و قیافه شان را تحمل میکنی، با اخلاق مسخره شان میسازی و در ازای اینهمه جان کندن فقط میخواهی که ازارت ندهند. میدانیم که انتظار محبت و حق شناسی کالایی لوکس حساب میشود. دست از سر ادم که بر نمیدارند که هیچ باید یک لگد محکم هم خورد. اصلا ادمیزاد همین است. همه چیز به ادم اعطا شد فقط از او خواسته شد که بخاطر خدا از این سیب صرفنظر کند نتوانست. حضرت مسیح که اینهمه خوبی و معجزه داشت باز یکی از حواریون به او خیانت کرد. بابا و مامان اینهمه جان میکنند تا بچه بزرگ کنند و بچه جان و مال جوانی انها را مانند یک مرض لاعلاج تا پایان عمر از انها میکند و میمکد. تنها این انتظار از بچه هست که اندک احترامی برای والدینش قائل باشد که در نهایت هم پدر مادر را در سرای سالمندان به دور می اندازد. به همکارت لطف میکنی و از پول ماحصل از جان کندن و تحمل تیر و ترکش های این و ان را به اقا میدهی که مشکلش را رفع کنی ولی باید در قاموس یک گدا پولت را گدایی کنی. وقتی قانونی، بخشنامه ای، یا اخباری در رادیو تلویزیون اعلام میشنوی، یا جایی میوه و غذای ارزاتر مطلع میشوی به دوت و اشنا اطلاع میدهی که انها هم از ان بهره مند شوند ولی این اتفاق از سوی انها هرگز نمی افتد و در اثر بیخبری از مثلا یک قانون جدید با کله میروی توی چاه. این روزها خوب بودن نشانه با هوش بودن نیست.